جدول جو
جدول جو

معنی میان وال - جستجوی لغت در جدول جو

میان وال
جوی اصلی شالیزار که محل انشعاب آبراهه های متعدد زمین استنام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میانه سال
تصویر میانه سال
کسی که نه پیر باشد نه جوان، میان سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بالا
تصویر میان بالا
کسی که قدش نه کوتاه باشد نه بلند، میان قد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان دار
تصویر میان دار
در زورخانه، پهلوانی که میان گود قرار می گیرد و دیگران پا به پای او ورزش می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دوموی. نیم عمر. (زمخشری). میانه سن. میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است. نه پیر و نه جوان. میان جوانی و پیری. که نه جوان و نه پیر باشد. کهل. (مرد). دومویه. کهله (زن)
لغت نامه دهخدا
(یامْ)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، دبر. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) :
به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست
در آستین میان پای دخترش تیار.
حکیم شفائی.
، زیرجامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یامْ)
وسط هر پا، وسط دو پا. میان ران، میان پاچه. میان پای. ملتقای دو پا از سوی تنه، کودک رسوا و بی آبرو، آلت رجولیت. (ناظم الاطباء) ، شرم زن. (آنندراج) :
نیم شمعیش در میان پا کرد.
سعدی.
و رجوع به میان پای شود، شلوار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قالی که در وسط اتاق افکنند و بر دو سوی آن، دو کناره، و بر سر آن، سرانداز افکنند، قالی عریض که میان دو کناره زیر سرانداز گسترند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شبه جزیره ای است در شمال خلیج گرگان و طول آن در حدود 60 و عرض آن 1/5 تا 6 هزار گز است اراضی شبه جزیره بوته زار بلند و مرتع گاوداران تراکمه محسوب و زراعت صیفی نیز در آن معمول است. در انتهای خاوری شبه جزیره مقابل بندر شاه آبادی آشورآده واقع شده که شعبه مهم شیلات مجهز به تمام وسایل در آن واقع است. در قسمتهای دیگر شبه جزیره نیز شعبه های شیلات در آشور بزرگ و میان قلعه و جز آن وجود دارد که ماهیهای خود را با اتومبیل به آشور کوچک می فرستند. بر اثر عقب نشینی آب دریا بتدریج بر عرض شبه جزیره افزوده می شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام محلی کنار جادۀ تهران و شاهی میان چابکسر و خواهرخان در 281900 گزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد، واقع در 7هزارگزی باختر ماسور با 300 تن سکنه. آب آن از چاه و رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معتدل. (منتهی الارب). نه این و نه آن و هیچ طرفی. (ناظم الاطباء) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی. معتدل. نه حال افراط و نه تفریط. موسر. (یادداشت مؤلف) : اعتدال، میانه حال شدن در کمیت و کیفیت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یامْ)
مرد متوسطقامت. (آنندراج). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). میانه بالا. میانه قد. آنکه قدش نه بلند باشد نه کوتاه. متوسطقامت. (از یادداشت مؤلف). نه بلند و نه کوتاه. (ناظم الاطباء). ربعه. که قدی متوسط نه بلند و نه کوتاه دارد. که قامتی باندام دارد نه درازی دراز و نه کوتاهی کوتاه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میانه بالا شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش تربت جام شهرستان مشهد با 51 آبادی و جمعاً22630 تن جمعیت که همه آبادیها در اطراف تربت جام قرار دارند، این دهستان محدود است از شمال به دهستان پایین جام، از باختر به کوه یزک و بخش طیبات، از خاور به کوه شاه نشین، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کاواک، (ناظم الاطباء)، میان تهی، اجوف، مجوف، کاواک، توخالی:
اگرچه نیست چو من در جهان میان خالی
گر از میان بروم میشود جهان خالی،
مسیح کاشی،
و رجوع به میان تهی شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام یکی ازدهستانهای بخش خواف شهرستان تربت حیدریه و آن محدود است از طرف شمال به دهستان بالا خواف، از جنوب به دهستان پایین خواف از باختر به دهستان زوزن، از خاور به بخش فریمان. این دهستان از 30 آبادی بزرگ و کوچک با8130 تن جمعیت تشکیل شده و دیه های مهم آن تیزآب و خرگرد است. موقعیت طبیعی آن کوهستانی و جلگه و هوایش نسبتاً معتدل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شرح و تفسیر و شرح اصطلاحات. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نه پیر و نه جوان، میان این دو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکز، وسط، کنایه است از مرکز زمین، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است:
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف
عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از میان پا
تصویر میان پا
وسط هرپا، وسط دو پا، آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان سال
تصویر میان سال
نه پیر و نه جوان، میان این دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بالا
تصویر میان بالا
کسی که قدش نه کوتاه باشد نه بلند میان قد متوسط القامه
فرهنگ لغت هوشیار
میان تهی کاواک به جز عمود نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است (لبیبی) آنچه که داخل آن خالی باشد میان تهی. یا توپ میان خالی. تهدید طرف بدون داشتن اسباب و وسایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان ران
تصویر میان ران
وسط ران، کودک رسوا، آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه سال
تصویر میانه سال
کسی که نه پیر باشد نه جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان دار
تصویر میان دار
واسطه، شفیع، استاد زورخانه
فرهنگ فارسی معین
اجوف، پوک، کاواک، میان تهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای در دشت کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
میانه، میان دو چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
ا توابع قره طغان شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهر خواست شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی